گروه تاریخ- رضا اکبری: ترور آیت الله خامنه ای در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران صورت گرفت اما این اولین مرتبه ای نبود که دشمنان قصد ترور ایشان را داشتند. محافظ ایشان چند نمونه از شیطنت های قبلی دشمن را این گونه روایت می کند: « به نظر من اينها قبل از آن تاريخ به ترور به عنوان يك راه حل فكر كرده بودند و از همين بابت هم بسياري از عوامل و وابستگان به خود را به دستگاههاي مهم نظام نفوذ داده بودند. در مورد آقا هم اينها قبل از اينكه به صورت رسمي از سوي نظام طرد شوند، به شكل مخفي و مرموز، به فكر ترورايشان بودند. مثلاً به دفعات پيش مي آمد كه در مسير تردد ايشان به سوي نمازجمعه بمب مي گذاشتند اما هر بار با لطف الهي و به شكلي غيرمنتظره توطئه آنها بي اثر مي شد.
خاطرم هست يك روز جمعه كه ايشان را براي نماز به دانشگاه آورديم پس از اينكه ايشان در جايگاه مستقر شدند و خطبه ها را شروع كردند يكي از فرماندهان وقت سپاه- آقاي جبروتي- سراسيمه خودش را به من رساند و گفت: در راه كه مي آمديد به مشكلي برنخورديد؟ مسأله اي پيش نيامد؟ گفتم: نه گفت: در مسيرتان بمب گذاري شده بود، شما از كدام مسير آمديد؟ من گفتم: از فلان مسير. ايشان نفس راحتي كشيد و گفت: پس مسير عوض كرده ايد و از مسير هميشگي نيامده ايد. به جبهه هم كه مي رفتيم بعضاً مي ديديم كه به شكل سؤال برانگيزي محل حضور و تردد ايشان لو مي رود، مي فهميديم كه كارستون پنجم دشمن است.
مي دانيد كه آقا نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند و با اجازه ايشان تقريباً از يكشنبه هر هفته تا پايان هفته در خطوط مختلف جبهه حضور داشتند و بر روند امور جنگ نظارت مي كردند. ما جمعه ها ايشان را به تهران مي آورديم و ايشان سريع لباس عوض مي كردند و نمازجمعه را مي خواندند. به ياد دارم كه در يكي از بازديدهاي ايشان از گردانهاي سپاه در سوسنگرد، جلسه 3 ساعته اي با رزمندگان اين گردان داشتند كه به نمازظهر ختم شد و ايشان در همان محدوده به نماز ايستادند. در همان لحظات ناگهان ما ديديم دشمن محدوده حضور ايشان را زير آتش گرفت. معلوم شد كه حضور ايشان در منطقه توسط ستون پنجم لو رفته است. از يك طرف ما مي ديديم كه خط آتش هر لحظه دارد به ايشان نزديك مي شود و از طرف ديگر هم به لحاظ رفتارشناسي كه از آقاسراغ داشتيم مي دانستيم كه به هيچ وجه نمي شود به ايشان گفت كه شما نماز اول وقت را عقب بيندازيد.
به هر حال با اضطراب زياد صبر كرديم تا ايشان سلام نماز را بدهند و ايشان را سريع سوار ماشين كنيم و از منطقه دور شويم. البته ما هر قدر به ماههاي اول سال 60 نزديك مي شديم سطح تهديدها علي الخصوص تهديدهاي تلفني بيشتر مي شد اما آقا اعتبار چنداني براي اين تهديدها قائل نبودند. به خاطرم دارم كه در همان ايام، يك روز كه ما ايشان را به مجلس برده بوديم، وقت ظهر و ناهار من زودتر از غذاخوري بيرون آمدم به يكباره ديدم كه ايشان در پاركينگ مجلس ايستاده اند عرض كردم؛ آقا امروز زودتر از ساعت مقرر بيرون آمديد. فرمودند: مي خواهم بروم منزل. گفتم: پس بايستيد تا من بچه ها را خبر كنم. فرمودند: نه. من ديدم اگر بخواهم بروم سايرين را خبر كنم، ايشان خودشان به تنهايي خواهند رفت. بنابراين آن روز به تنهايي آقا را سوار ماشين كردم و به منزل بردم، اين در اوج ترورها بود. خاطره ديگري كه از آن ايام دارم اين است كه ايشان چند روز قبل از ترورخودشان قرار بود كه در مجلس شب هفت شهيد چمران در مدرسه عالي شهيد مطهري سخنراني كنند. ايشان از جبهه برگشتند... بناي ايشان هم اين نبود كه در رفتن به جايي صبر كنند تاهمه اعضاي تيم حفاظت جمع شوند تا ايشان با آنها بروند.
آن روز مرحوم نظران زودتر از موعد جمع شدن بچه ها با يك وانت آمد و آقا جلوي همان وانت نشستند و ما هم به همراه همان عده اي كه آمده بودند پشت وانت سوار شديم و به طرف مدرسه شهيد مطهري به راه افتاديم. آن روز مسجد به شدت شلوغ بود آقا سخنراني كردند و پس از سخنراني جمعيت در مسجد دور ايشان را گرفتند. البته اكثريت افرادي كه دور ايشان جمع مي شدند از علاقمندان و مشتاقان بودند اما به هر حال عناصر مغرض و با سوء نيت هم در ميان آنها بودند. من آن روز همانطور كه با دقت و تلاش مراقب ايشان بودم ديدم يك نفر براي نزديك شدن به آقا با مشت به من مي زند. من توجهي نكردم و سرانجام آقا را از ميان جمعيت بيرون آورديم و به منزل برديم. در منزل من به ناگاه متوجه شدم كه شلوارم از پايين پا با تيغ پاره شده و پاي چپم دچار خونريزي شده است. آقا آمدند و نگاه كردند، فرمودند: چه شده؟به شوخي گفتم: آقا يكي از كساني كه اطراف شما جمع شده بودند به ما ابراز لطف كرده است!»
اولين نفر
وضعیت جبهه ها در زمان ریاست جمهوری بنی صدر به دلایل گوناگون بسیار بحرانی تر از اوضاع سیاسی کشور بود. از طرفی فرماندهی کل قوا به کسی سپرده شده بود که در مدیریت جنگ نیز تنها شیوه اش خودمحوری و کشاندن اختلافات سیاسی به جبهه ها و بخصوص بین ارتش وسپاه بود. اما با عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا و سپس ریاست جمهوری، امید تازه ای جهت بهبود شرایط جنگ در دل رزمندگان و فرماندهان در حال شکل گرفتن بود. از جمله این فرماندهان، آیت الله خامنه ای و دکتر مصطفی چمران بودند که نمایندگی امام در شورای عالی دفاع را بر عهده داشتند. ولی در نهایت تأسف در روز تصویب عدم کفایت سیاسی بنی صدر، در جبهه دهلاویه به شهادت رسید. منافقین نیزعلاوه بر ایجاد بحران در جبهه سیاسی، به عنوان ستون پنجم با رژیم بعثی دست همکاری داده بودند. لذا آیت الله خامنه ای که به عنوان یکی از بازوان قدرتمند امام در جبهه سیاسی و نظامی محسوب میشد، از دید منافقین یکی از افرادی بود که «شایسته به اصطلاح سخت ترین کیفر و مجازات انقلابی» بود.
تقریباً از ماه های اول پیروزی انقلاب، یکی از برنامه های مستمر آیت الله خامنه ای حضور در جمع مردم و بخصوص جوانان برای پاسخگویی به شبهات بود. مخصوصاً از وقتی که امام به دانشجویان پیشنهاد کردند تا از ایشان به جای شهید مطهری استفاده کنند. اکثر این جلسات شنبه هر هفته ما بین نماز ظهر و عصر و در مسجد حاج ابوالفتح برگزار می شد. اما از آنجا که جبهه متحد ضد انقلاب با شایعه پراکنی فضای جامعه را غبار آلود ساخته بود، پیشنهاد داده شد تا این جلسات به صورت سیار و در مساجد مختلف برقرار شود. روزنامه جمهوری اسلامی هم که برنامه نیروهای خط امامی را تبلیغ میکرد، در صفحه اول خود اینچنین نوشت: « پاسخ به سؤالات توسط استاد سید علی خامنه ای شنبه 6 تیر ماه پس از اقامه نماز ظهر در مسجد ابوذر...»
البته این اولین تبلیغ برای این جلسه نبود چرا که قرار بود دو هفته قبل، این جلسه برگزار شود اما هفته اول هماهنگی لازم صورت نگرفته بود و هفته دوم هم مصادف شده بود با روز طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس. که البته شاید دوهفته تبلیغ و عدم برگزاری جلسه، فرصت مناسبی را برای منافقین فراهم می آورد تا برنامه ریزی دقیقتری انجام دهند. صبح شنبه آیت الله خامنه ای به جماران می رود تا طبق معمول اول یا آخر هر هفته، گزارشی را از وضعیت جبهه ها خدمت امام ارائه کند. و پس از دیدار امام جهت شرکت در جلسه راهی مسجد ابوذر می شود. در طول مسیر خلبان شهید سرلشکر عباس بابائی مشغول ارائه گزارش به ایشان بود. هر چند که سیستم محافظت از شخصیتها همچون امروز نبود اما محافظان همه تلاششان را انجام می دادند. این بار نیز در حیاط مسجد، محلی را مخصوص ضبط صوتها آماده نموده بودند تا افرادی که قصد ضبط سخنرانی را دارند، ضبط صوت را به داخل نیاورند.
پس از اقامه نماز ظهر، آیت الله خامنه ای به پشت تریبون می رود تا به پرسش های نوشته شده پاسخ دهد. مقدمه ای کوتاه در باب پرسش و پاسخ و شایعات، آغاز این سخنرانی ناتمام بود. هنگام ذکر این مقدمه بعضی چشم ها ضبط صوتی را دیدند که دست به دست شد و توسط نفر آخر روی تریبون قرار گرفت، اما روبروی سمت چپ سخنران و در مقابل قلب وی. این جملات از بلندگو در حال پخش بود: «شایعه را ضدانقلاب درست می کند، افراد ساده لوح و بیتوجه آن را این جا آن جا منتقل می کنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایی به جای دیگری منتقل می کند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصری کمتر است؛ خیلی کمتر نیست.» گویا ذهن محافظان توانایی ایجاد این سؤال ساده را از دست داده بود که «چرا این ضبط به داخل آمده؟» چند ثانیه بعد کلید ضبط صوت در برابر چشمان محافظی که نزدیک تریبون بود به حالت تمام شدن نوار، بالا زد. او نیز ضبط را بر می دارد و پس از براندازی کوتاه دوباره آن را روی تریبون می گذارد، اما این بار در مقابل سمت راست سخنران.
ناگهان بلندگو سوت میکشد. آیت الله خامنه ای اندکی عقب رفته، می گوید: «آقا این اگر آمپلی فایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوی رو راست بگذارید صدا ندهد.» و مشغول پاسخ به اولین سؤال می شود که موضوع آن علت منع قاضی و مجتهد شدن زنها بود. حین پاسخ به این سؤال بمبی که در ضبط صوت جاسازی شده بود، منفجر می گردد و چون بمب از نوع فشنگی بود و نه انفجاری، حتی تریبون هم آسیبی نمی بیند، اما هدف اصلی نقش بر زمین می شود. یکی از محافظان ادامه واقعه را اینگونه توصیف می کند: « يك لحظه كه به عقب برگشتم ديدم ايشان بين محراب مسجد و تريبون بر روي بازوي چپ افتاده اند. ديگر معطل نكردم. چون اول حادثه خونريزي خيلي شديد نبود و از طرفي وزن ايشان هم كم بود به تنهايي ايشان را در بغل گرفتم و با سرعت از داخل شبستان به سمت بيرون مسجد حركت كردم.
آن لحظات بود كه من به يكباره ديدم كه يك حفره از جراحت، زيرگلوي ايشان بوجود آمده كه هر لحظه دارد خونريزي آن شديد مي شود. زير بغل ايشان هم به وسيله تركش هاي انفجار سوراخ سوراخ شده بود. علاوه بر اينها برخي از شريانها وعروق قطع شده بود و استخوان هاي قفسه سينه، ترقوه و بازو شكسته شده بود. لحظه تلخي كه يادآوري آن همواره مرا منقلب مي كند اين بود كه همانطور كه داشتم به طرف ماشين مي رفتم يك لحظه ديدم كه آقا به هوش آمد و پس از چند لحظه بدن ايشان سست شد و سرشان به روي شانه من افتاد. يك لحظه به ذهنم آمد كه ايشان شهيد شد.» توصیف آن لحظات توسط مقام معظم رهبری، شنیدنی است: «آن وقتی که بمب منفجر شد در آن مسجدی که من بودم، از وقتی که بار اول افتادم زمین -نفهمیدم البته چه جوری شد که افتادم- تا وقتی که به کلی بیهوش شدم و بعد از چند روز به هوش آمدم، سه مرتبه دیگر به هوش آمدم. در این فاصله سه بار لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه یک احساسی داشتم که آن حالات را من هیچ وقت یادم نمیرود.
یکی اش که حالا این جا عرض می کنم، این است؛ در یکی از اين حالات احساس کردم که من دارم میروم، یعنی دارم میمیرم. احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً خودم را در مرز عالم برزخ مشاهده کردم. به طور خلاصه اگر بخواهم در یک کلمه بگویم، احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛ هیچ دستاویزی. یعنی هرچه هم عمل آدم پشت سر خودش داشته باشد، باز هم اگر تفضل الهی و رحمت خدا را نتواند جلب کند، آدم خاطرجمع نیست به آن عمل. آدم شک می کند که این عمل را با اخلاص بهجا آوردهام؟ آیا نیّتم صددرصد خدایی بود؟ آیا در آن شرک نبود؟ آیا ریا در آن نبود؟ ملاحظه این و آن نبود؟ میدانید، اینجوری است ها. چون واقعاً ماها مرکز عیوبیم دیگر، همه شائبه ها در ما هست متأسفانه. آنجا انسان احساس می کند که مثل پر کاهی بین زمین و آسمان است. این احساس را انسان دارد و منقطع می شود.
از همه چیز منقطع می شود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و تضرع کردم پیش خدای متعال؛ پروردگارا میبینی که من چقدر دستم خالی است و چقدر محتاجم. اگر تفضلی کنی، کردی وإلاّ ما رفتیم. منظورم مردن نبود ها؛ رفتن از وادی سعادت بود. بعد دیگر بیهوش شدم و نفهمیدم چیزی را.» محافظان با سرعت بسیار زیاد و رانندگی ماهرانه ای ایشان را به اولین درمانگاه ممکن می رسانند. اما از آنجا که پزشکان کار را تمام شده می پنداشتند، ایشان را نپذیرفته و به بیمارستان بهارلو راهنمایی می کنند. پرستاری با احساس مسئولیت، با آوردن یک کپسول هوا محافظان را همراهی می کند. در طول مسیر موقعیت توسط بی سیم گزارش شده و از مسئولین پزشکی کشور خواسته می شود تا هر چه سریعتر خود را به بیمارستان بهارلو برسانند. دکترمحجوبی رئیس وقت بیمارستان بهارلو که تازه عمل قبلی اش تمام شده بود وهنوز از اتاق عمل بیرون نیامده بود، وضعیت جسمانی آیتالله خامنه ای را در آن لحظات اینگونه توصیف می کند: « حال مریض فوق العاده بد بود. به طوری که نه نبض داشت. نه فشار خون داشت. نه تنفس داشت. و مردمک چشم هم در حال باز شدن بود و این یعنی حال مریض فوق العاده وخیم است. ...بلافاصله از چهار دست وپا خون و سرم به آقا وصل کردیم. و بعد از ده دقیقه آهسته آهسته حال مریض بهتر شد. اول آنقدر حال مریض بد بود که دکتر بیهوشی ما می ترسید و میگفت به آنها بگو فوت کرده»
جالب آن جاست که دکتر محجوبی تا روز قبل مأموریت بود و به خاطر اتفاقی مأموریت را رها کرده وبه تهران می آید. دکتر فاضل هم که از افراد مؤثر در بهبود وضعیت جسمانی آقا بود، دکتر آن بیمارستان نبود و آن روز جهت مشاوره در مورد مسئله ای دیگر به آن جا آمده بود. شهید دکتر فیاض بخش، شهید دکترمعیری از شهداي فاجعه تروريستي هفتم تير، دکتر منافی و دکترزرگر نیز خود را به بیمارستان بهارلو رساندند. شهید محمد منتظری و شهید محلاتی نیز از اولین افرادی بودند که به بیمارستان آمدند.
دکتر میلانی می گوید: « جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یکی از ترکشها زیر گلوی آقا جا خوش کرده بود. قسمتی از سینه ایشان کاملاً سوخته بود! یکی دو تا از دنده ها هم شکسته بود. دست راست هم کاملاً از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه کاملاً دیده میشد. 37 واحد خونی و فراوردههای خونی به آقا زده بودند که خود این تعداد، واکنشهای انعقادی را مختل میکرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز کنیم و دوباره رگها را مسدود کنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به اراده ما نبود» و دکتر زرگر ادامه می دهد: « رگ پیوندی می خواستیم، پای راست را شکافتیم. رگ دست راست و شبکه عصبیاش کاملاً متلاشی شده بود.
فقط توانستیم کمی جلوی خونریزی را بگیریم و کمی هم پانسمان کنیم. تصمیم بر این شد که آقا را ببریم بیمارستان قلب.» ازدحام جمعیت در اطراف بیمارستان به حدی بود که انتقال ایشان آن هم با برانکارد از میان این جمعیت غیرممکن می نمود. لذا تصمیم بر آن می شود تا فردی را به جای آیت الله خامنه ای با برانکارد از بین جمعیت رد کنند تا پس از متفرق شدن مردم هلی کوپتر دومی آمده و ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کنند. در هلی کوپتر دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان می دهد. پس از رسیدن به بیمارستان و خونریزی مجدد و انجام یک عمل جراحی سه ساعته، آیت الله خامنه ای به بخش آی.سی.یو منتقل می شود.
شب برای چند لحظه به هوش آمده و کاغذ طلب می کند و با دست چپ و به سختی این چند کلمه را کنار هم می چیند: «همراهان من چطورند؟» جمعیت کثیری که جهت اهداي قلبشان به آن جا آمده بودند تا نیمه های شب در پشت در بیمارستان انتظار میکشیدند. منافقین نیز توسط نیروهای نفوذی در بیمارستان همچنان به شیطنت خود ادامه می دادند. محسن جوادیان در این زمینه می گوید: «واقعاً اين پديده تعجب آور بود. در بيمارستاني كه با بستري شدن آقا به محل تردد مسئولان درجه اول نظام تبديل شده بود، آنها هر از چند گاه برق را قطع مي كردند. با توجه به اينكه ايشان در آي .سي. يو بيمارستان بستري بودند و تمام دستگاه هاي تنفس مصنوعي و ساكشن ها با برق كار مي كرد، قطع مكرر برق واقعاً مشكل ايجاد مي كرد. تماسهاي تهديدآميز تلفني آنها هم با بيمارستان كه الي ماشاءالله بود. گاهي اوقات زنگ می زدند و می گفتند: ما همين امشب به بخش شما حمله می کنیم! ما آقاي منافي را خواستيم و گفتيم اين چه وضعي است، ظاهراً اين بيمارستان صاحب ندارد! ایشان هم بلافاصله با يك اقدام انقلابي رئيس و برخي از كاركنان موردسوءظن بيمارستان را عوض كردند. شايد شما باور نكنيد در آن چند روز يك تكنسين بالاي سر آقا بود كه ما بعدها فهميديم نفوذي است!»
پيام امام
اما به هر حال با الطاف الهی، ایشان به طرز معجزه آسایی نجات یافت. امام خمینی طی پیامی خطاب به آیت الله خامنه ای فرمودند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام آقاي حاج سيد علي خامنهاي دامت افاضاته
خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداي انقلاب شكوهمند اسلامي هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنراني كه كردند ملت فداكار را منسجمتر و پيوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر» تحقق پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن علي هستيد و جرمي جز خدمت به اسلام و كشور اسلامي نداريد و سربازي فداكار در جبهه جنگ و معلمي آموزنده در محراب و خطيبي توانا در جمعه و جماعات و راهنمايي دلسوز در صحنه انقلاب ميباشيد، ميزان تفكر سياسي خود و طرفداري از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند.
اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان اينان آنقدر از بينش سياسي بينصيبند كه بيدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسی سوء قصد كردند كه آواي دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانساني به جاي برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشردهتر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداي اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟
آيا نميدانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهي كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهي مشتي تبهكار از دست ميرود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولي بر حق او حضرت بقيئ اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار می کنیم به سربازاني در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالي به سر ميبرند. من به شما خامنهاي عزيز، تبريك ميگويم كه در جبهه هاي نبرد با لباس سربازي و در پشت جبهه با لباس روحاني به اين ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالي سلامت شما را براي ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم. والسلام عليكم و رحمت اللَّه و بركاته. روح اللَّه الموسوي الخميني»
آیت الله دکتر بهشتی ومحمد علی رجایی نیز هر کدام طی پیام های جداگانه ای، برای آیت الله خامنه ای آرزوی سلامتی کردند. ایشان نیز در اولین مصاحبه تلویزیونی خود از بیمارستان، بیاناتی بدین شرح ایراد فرمودند: « بسمالله الرحمن الرحیم. بعد از چهار روز که از این حادثه بر من می گذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بیدریغ کارکنان عزیز این بیمارستان، خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی میبینم.
هر وقت به یاد این میافتم که این حادثه موجب شده امام عظیم الشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی می کنم. در راه انجام وظیفه، اینگونه حوادث حوادثی نیست که این همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان و کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعاً شب و روزشان را در این کار گذاشته اند، این همه اظهار شد. من بحمدالله حالم خیلی خوب است. امروز هیچ احساس ناراحتی فوق العاده ای نمی کنم. بیشترین بخش از ناراحتیهایی که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت میتوانم بنشینم، راحت میتوانم از تخت پایین بیایم و راحت میتوانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بیمارستان، پزشکان و بقیه، به من کمک کرده و می کنند. من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بی پایان خودم را خدمت امام امت می کنم و به ایشان عرض می کنم که در مقابل حوادثي این چنین، ما هیچ انتظاري نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند.
ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی». همچنین از امت مسلمان و قهرمان که این همه دارند فداکاری میکنند در جبهه ها و پشت جبهه ها، این همه دارند جانهای عزیز و نفیسشان را در راه خدا میدهند، انتظار نداریم که در مقابل یک حوادث کوچکی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی کنند و ما را بیشتر از آنچه که شرمنده هستیم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفیق همه را خواستارم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
هديه گروه فرقان؟
نکته مهم درباره عوامل این ترور آن است که در بدنه داخلی ضبط صوت منفجر شده نوشته شده بود « هدیه گروه فرقان». جزوه ای نیز با امضای این گروه درباره این سوءقصد انتشار یافت.اما همه شواهد و قرائن وهمچنین اسنادی که بعدها به دست آمد حاکی از آن بود که این عملیات تروریستی توسط سازمان مجاهدین خلق انجام شده بود و صرفاً جهت رد گم کردن چنین اقداماتی صورت گرفته بود. از سویی دیگر همه میدانستند که رهبر و تمامی عوامل گروه فرقان در سالهای 58و59 دستگیر شده و به سزای اعمالشان رسیده بودند و در حقیقت دیگر گروه فرقان وجود خارجی نداشت. بعدها نیز در بیانیه وزارت خارجه آمریکا درباره سازمان ٬ مجروح شدن آیت الله خامنه ای یکی از مجموعه اقدامات تروریستی سازمان خوانده شد. احمد قدیریان معاون وقت دادستان انقلاب در خاطرات خود تصریح کرده است که «جواد قدیری یکی از طراحان انفجار مسجد اباذر بود.»
امير سرتيپ مهدی منتظری رئیس سابق حفاظت اطلاعات ارتش درباره جواد قدیری می گوید:« او یک آدمی بود که سابقه تشکیلاتی کار با مجاهدین خلق را از قبل از انقلاب داشت. حتی زندان هم رفته بود و با مسعود رجوی هم بند بود و از نوچه های رجوی در زندان بود و جالبه که بعد از آزادی از زندان و جریانات انقلاب، یک دفعه سر از دستگاه اطلاعاتی در می آورد.» زهره عطریانفر خواهر محمد عطریانفر همسر قدیری است که با شاخه اصفهان مجاهدین خلق ارتباط داشت. عزت الله مطهری معروف به عزت شاهی که از دوران زندان قدیری را می شناسد، در لابه لای خاطرات مسئولیتش در کمیته انقلاب اسلامی، درباره جواد قدیری می گوید: «بعد از کودتای نوژه، روزی جواد آمد به سراغم. گویا او از طریق و حمایت محمد رضوی، از بچه های سازمان مجاهدین انقلاب، به دادرسی ارتش نفوذ کرده بود. بخشی از پرونده کودتا در اختیار باز پرسی کمیته بود. جواد گفت: عزت من دیگر با آن بچه ها (مجاهدین) نیستم و با نظام همراه هستم و الان در دادرسی ارتش روی پرونده کودتای نوژه همکاری می کنم حالا اگر شما مدارکی در این زمینه دارید تحویل من بدهید.
من کلی خندیدم و سربه سرش گذاشتم و گفتم جواد من اگر یک بزغاله داشتم نمی دادم که تو برای چرا آن را به صحرا ببری، اینکه مدارک کودتا است، او هم دست از پا درازتر بازگشت. بعد هم چند بار تلفنی با محمد رضوی صحبت کردم و درباره وی هشدار دادم که این آدم خطرناکی است که به دادرسی نفوذ کرده است، حرفهایش را باور نکنید. آقای رضوی از حرفهای من ناراحت شد و با بی احترامی خاصی گفت: شما نسبت به اینها عقده دارید، چون اینها شما را در زندان اذیت کردند... به هر حال هرکسی درصدی ناخالصی دارد و این نباید مانع جذب آنها شود. گفتم: درست است. حالا به فرض هم بخواهی آنها را جذب کنی، باید از جلو در شروع کنی و پله پله آنها را بالا ببری نه این که یک دفعه بیاوری ودر آن جایگاه بالا قرار بدهی، تو الان جواد را به عنوان مغز متفکر آورده ای و در مرکز مطالعات قرارش داده ای، این که نمی شود. در آخر هم او حرفهای ما را نپذیرفت. تا این که قدیری فراری شد و حرفهای من درست از آب در آمد، که رضوی زنگ زد و از من عذر خواهی کرد.»
البته قدیری با همین روش اطلاعات بسیاری را در خصوص کودتای نوژه از کشور خارج کرد. از دیگر مسائلی که عزت شاهی در خاطراتش مدعی شده، فرستادن «غیر قانونی و قاچاقی» زهره توسط محمد عطریانفر است. عطریانفر در مصاحبه ای در سال 84 از پاسخگویی به این مسئله طفره رفته و می گوید: «حالا اين حرفها كه سايت ها ميزنند و ما را تخريب ميكنند، يك بخش از آن برمي گردد به سياست رسانه اي و سياست مقابله جويانه طرفي كه بايد پاسخگو باشد. من به عنوان فردي كه تجربه رسانه اي دارم و شايد 15 سال در اين حوزه فعال بوده ام، اتفاقاً معتقد نيستم كه براي هر فتنه اي كه به غلط يا غيرمنصفانه درست می شود، الزاماً بايد پاسخگو بود. بنابر آموزه هاي ديني اي كه دارم، گمان نمي كنم برابر هر پديده اي آدم بايد واكنشي داشته باشد اگر بخواهد آن طورعمل بكند،اساساً زندگي او تباه است.اين مال امروز نيست. اساساً مقوله نسبتمان با سازمان منافقين يا جواد قديري يا خواهرم زهره عطريانفر، مربوط به 25، 26 سال قبل است.
از روزي كه فراري بودن اينها در دستور كار سرويس هاي امنيتي كشور بوده است. به گفته آقاي عزت الله مطهري نه چيزي اثبات می شود و نه اهميتي دارد. من وقتي اين را شنيدم به آن سايت مراجعه كردم، حالا آن طور كه در سايت ها مطرح كردند در كتاب نيست. در زندان هم با عزت شاهي روابط عميقي نداشتم، ولي سلام و عليك خوبي داشتم. او را هم فردي ميدانم كه مسلمان است و اگر به يك حقيقتي برسد، خودش هم واكنش نشان ميدهد. به ذهنم مي زد اگر چنين چيزي در كتاب هست، بگويم كه واقعيت ندارد. من در عين حال كه براي اين اتهامها اهميتي قائل نيستم، اما معتقدم بعضي جاها بايد پاسخ داد از باب ضرورت پاسخگويي، متن كتاب را ديدم، ايشان ميگويد، «گفته مي شود» اين حرف غير از اين است كه آقاي عزت شاهي بيايد رسماً بگويد.
اصلاً مهم نيست كه اين حرف را آقاي عزت شاهي بزند، وقتي كه يك فردي 25 سال كه از داستاني مي گذرد و 25 سال هست كه در هر سوراخي سر كرده و با همه نشست و برخاست داشته، موضوع منافقين هم در صدر كنترل و نظارت دستگاههاي امنيتي، نه ديروز بلكه الآن هم قرار دارد و اين آقا راست، راست دارد راه مي رود، خودش بزرگترين دليل براي بطلان چنين اتهامي است و اصلاً نيازي به پرداختن به آن نيست. ... در هر حال آن هم حرف باطلي بود، من بعداً كه در كتاب ديدم، نوشته «گفته مي شود» از اين داستان خودم را باز داشتم كه حتي به خود آقاي عزت شاهي بگويم.»
اما با مراجعه به متن کتاب عزت شاهی خواهیم دید که عبارت «گفته مي شود» مربوط به مسئله دیگری است، نه موضوع فراری دادن. عزت شاهی در خاطراتش این گونه آورده است: « من در جایی شنیدم که قبل از ترور آقای خامنه ای جواد قدیری گفته بود که کار نظام در همین پنج - شش روز تمام است، و اینها (مسئولین نظام) هم بار وبنه اشان را بسته اند. من همان موقع به آقای خسرو تهرانی{ از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب و متهمین به همکاری در فاجعه انفجار دفتر نخست وزیری} که در اطلاعات نخست وزیری بود پیغام دادم که جواد قدیری شوهر خواهر آقای عطریانفر چنین حرفی زده است. ما جای او را هم پیدا کرده ایم، بیایید پیگیری کنید که آنها این کار را نکردند. بعد خودمان حکم گرفتیم و رفتیم تا منزل او را بازرسی کنیم که دیدیم تخلیه شده است، گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر در اختفا به سر می برد و بعد هم شنیدیم که از کشور گریخت و پس از چندی هم عطریانفر خواهرش زهره را به صورت غیر قانونی و قاچاق نزد وی فرستاد.»
در سال ٬1364 نام قدیری در لیست شورای مرکزی سازمان به عنوان « عضو مرکزیت» درج گردید. خاطرات احمد قدیریان نیز با این بخش از کتاب عزت شاهی منطبق است که قدیری «روز چهارم تیر1360به دوستان خود با اطمینان خبر می دهد که روز هفتم تیر ٬ کار یکسره خواهد شد.» وی روز ششم تیر نیز قبل از فرار از کشور«به بعضی از متهمین ( عضو سازمان) که مجدداً دستگیر شده اند گفته بود که فردا یعنی روز 7/4/60 کار نظام اسلامی تمام است.»
آری، برنامه دشمن حساب شده بود اما امداد غیبی که در ششم تیر ماه رخ داد، مانع از حضور آیت الله خامنه ای در جلسه فردا شب شد و سبب شد تا امروز با کمال افتخار ایشان را ولی امر خود و ذخیره انقلاب بدانیم. حال بهتر میتوان فهمید که چرا ذهن محافظان توانایی ایجاد این سؤال ساده را از دست داده بود که «چرا این ضبط به داخل آمده؟»
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : 30 سال از روز واقعه در مسجد ابوذر گذشت, ترور آیت الله خامنه ای, ششم تیرماه 1360, مسجد ابوذر تهران, ,